من مرسا ساعتچی هستم. اول تیر 1363 در تهران به دنیا آمدم. مادرم داروساز و پدرم مدرس علوم تربیتی و تربیت بدنی دانشگاه تهران و بازیکن حمله تیم فوتبال شاهین بودند. لیسانس خود را در دانشگاه پلی تکنیک در رشته مهندسی پلیمر گذراندم. از آن زمان به بعد، توجه ام به مهندسی پزشکی و آناتومی بدن جلب شد، و سعی میکردم سمینار و مباحثی که در ارتباط با کاربرد پلیمر با بدن و صنعت سلامتی و دارو در بالا بردن کیفیت زندگی آدمها بود را دنبال کنم. در این حین، کارآموزی خود را در شرکت سوپآ (ساخت وسایل پزشکی ایران) گذراندم. این علاقه به بدن از دیدگاه مهندسی، باعث شد که تحصیل خود را درعلوم پلیمر و در شاخه بیومتریال در مهندسی پزشکی ترمیمی (Regenerative Medicine) در کشور آلمان و موسسه تحقیقاتی Helmholtz Zentrum Hereon و بیمارستان Charite با گرفتن دکترای مهندسی با داستانی طولانی به پایان برسانم. در آن سالها، من عضو یک پروژه تحقیقاتی بزرگ بین دو کشور آلمان – چین بودم که با محققان بین المللی در حال تحقیق بر ساخت بسترهای پلیمری زیست سازگار بودم که در آن عضو آسیب دیده چند لایه را بتوانیم از طریق کاشت سلولهای بنیادی در محیط بیولوژیکی بدن، بدون نیاز به کاشت عضو انتقالی و یا استفاده از عضو مصنوعی، جایگزین کنیم. به دلیل ذات رشته فرارشته ای، همکاری بیشتری با متخصصان در رشته های شیمی، زیست شناسی، پزشکی و بافت شناسی پیدا کردم که برای انجام پروژه های مرتبط، از دیدگاه مهندسی به آناتومی بدن و بیماری های مرتبط نگاه کنم و می آموختم.
به دلیل فشار و استرس بالا و محیط رقابتی در آلمان و درگیر بودن در چند پروژه علمی ، در شب تولد 29 سالگی، به دلیل سر درد، یک ژلوفن خوردم و ظرف نیم ساعت، به دلیل شوک آنافلاکسی در اورژانس بیمارستان در برلین، بستری شدم. بعد از آزمایشات مختلف، به من گفته شد که سیستم ایمنی بدنم ضعیف شده است و بدن من به ژلوفن، مسکن همیشگیِ من، حساسیت نشان داده است و آن شب شروع تغییر زندگی من بود.
از آن زمان به بعد، بدن من شروع به تغییر کرد و بعد از یکسال آزمایش که در حین درگیری در پروژه های مختلف علمی انجام میشد، تشخیص بر آن شد که بدن من در مقابل پروتین موجود در گندم و جو ( گلوتن) واکنش دارد و تولید التهاب می کند، و از آن زمان شروع آشنایی من با مفهوم عدم تحمل گلوتن، بیماری سیلیاک، بیماری های خود ایمنی و بیماری هایی که اساس آن التهاب است بود.
حذف گلوتن از سبد مواد غذایی کار آسانی نبود. باید از نان و شیرینی و پاستا و پیتزا میگذشتم. با حذف گلوتن، به تدریج فاکتورهای التهاب در بدن من پایین آمد. همزمان با آن، آثار آلرژی فصلی، کلسترول بالا، عطش به شیرینی و شکلات، نشانگان تخمدان پلی کیستیک و زود رنجی من از نظر خلقی از بین رفت و آستانه صبوری من برای همکاری با آدم ها بیشتر میشد. همه اینها با تغییر یک فاکتور در غذا بود که اساس آن حذف غذاهای فرآورده ای شده و صنعتی بود.
من همچنان درگیر در چند پروژه علمی و استرس بالای کار بودم. ساعت های طولانی کار، حذف ورزش و استراحت، کار کردن در روزهای آخر هفته و از دست دادن فرصت های ارتباطات با دوستان و خانواده ام به دلیل اهمیت کار، به تدریج انگیزه ام را برای کشف دیگر ابعاد زندگی از من گرفت و من فقط و فقط متمرکز بر اتمام دکترا و گرفتن مدرک بودم. در همین روزها، یکی از پروژه های من، سر و صدا کرد و در تلویزیون آلمان و روزنامه ها، عکس من همراه با پرفسور آلمانی بود که به من افتخار می کردند که نتیجه جدید تحقیقاتشان، دریچه ای را در علم بیو متریال و پلیمرهای هوشمند در زمینه پزشکی باز کرده است. عکسی که می بینید مالِ اون روزهاست. نگاهی که خالی از شوق زندگی و حتی غرور از کار پژوهشی که کردم در عکس پیدا است. دانشجوی ممتاز بودن و از طرفی روحیه همکاری من در تیم های مختلف علمی و فرهنگی باعث شده بود که در موسسه نقشه پررنگی داشته باشم. ولی کسی نمی دانست که من به بدن خود فشار می آوردم و بدنم با تمام وجود فریاد میزد که من به استراحت نیاز دارم ولی من متمرکز بر این بودم که هر چی سریعتر مدرک بگیرم، هر روز با کلی ناسزا از خواب بلند می شدم و میخواستم زودتر کارم تمام شود که خودم را به تخت برسانم.
بعد از مدتی، بدن و روان من وارد دوره ای شد که به آن Burn out یا فرسودگی شغلی گویند. همزمان با این اتفاق، برای آخرین پروژه دکترا، آزمایشاتی را در یک منطقه صنعتی در جنوب فرانسه انجام می دادم و هفته ای که در آنجا بودم، در اکثر ایستگاههای اتوبوس شهرک صنعتی، تبلیغات کنفرانس Anti-Burnout برای کارکنان و محققان بود. متوجه شدم که زندگی در محیط رقابتی، در کشورهای غربی که سرعت بالای زندگی دارد و معیار موفقیت بهره وری بالا است، پدیده روانی و فیزیکی فرسودگی شغلی، پدیده شایعی است و آموزش آن را برای کارکنان در نظر گرفته اند.
در اردیبهشت 1394، پیش دفاع خود را انجام دادم و استاد راهنمای اصلی آلمانیم گفت تو در کارت نوآوری نداری و اجازه دفاع بهت نمیدم. اگرچه اساتید دیگر نظرشان بر اتمام کار و ادامه کار در مقطع فوق دکترا بود. من در آن سه روز سفر علمی همراه با بقیه بچه های دکترا بودم، حالِ عجیبی داشتم. از طرفی فکر می کردم که یا دکتر مرسا ساعتچی می شوم ولی به هزینه بیمار شدن بدن و روانم در 31 سالگی است. و یا این 4 سال پر تلاش را به عنوان تجربه کار در یک موسسه تحقیقاتی با حقوق کم در نظر می گیرم و مسیر زندگی خود را عوض می کنم. بعد از یک ماه مشورت با اساتید دیگر و دانشگاه برای پیدا کردن راه حل دیگر، در نهایت تصمیم گرفتم سلامت روان و جسمم را در اولویت بگذارم و به ایران برگردم. برای پیدا کردنِ مسیر خود، شروع به گشتن دنیا کردم. آشنایی با فرهنگ شرق، بررسی غذاها و آیین هایشان، روابط بین مردمی، موسیقی و رقص و ادیانشان، دیدی تازه به سبک و سیاق های مختلف زندگی به من داد و تدریجا توان جسمی، روانی و انگیزه خود را یافتم. در گرجستان، سرعت زندگی پایین بود و من احساس میکردم چقدر حالِ خوبی دارم و چقدر متفاوت هستم. آز آنجا بود که سرعت بدن و تقابل آن با دنیای پر سرعت و تکنولوژی غرب برایم علامت سوال شد .به تدریج با مفاهیمی چون تائویسم، ین و یانگ، جنبش آهستگی و بودن در لحظه از طریق کتاب های اکهارت توله آشنا شدم. دو هفته سفر به هند و دیدن آدمها در قشرهای مختلف، بودن در آشرام های یوگی و تمرین یوگا، بودن در کنار رود گنگ مقدس، و همراهی کردن با آیین های هندی در هنگام غروب کنار ملیت های دیگر، نگاه جدیدی به من اضافه کرد. در این زمان، برای این که بدانم می خواهم با زندگی ام چه کنم، دوره تورلیدری را در ایران گذراندم و استارت آپ کوچکی در حوزه گردشگری برای مسافران جوان و مستقل که به ایران فارغ از صحبت های سیاه رسانه های خارجی سفر میکنند به نام Persianwalk تاسیس کردیم، که در مدت کوتاهی قبل دوران کوید، آوازه خوبی در فضای مجازی و در سایت های گردشگری پیدا کرد.
کوید آمد و سرعت زندگی را به صفر رساند. من شاهد این بودم که کسانی که هنری بلد بودند، زمانشان را بهتر میگذراندند و در آن روزها حال بهتری داشتند. کسانی که سعی میکردند پیاده روی و تحرک را در روز داشته باشند، مقاومت بهتری از نظر روحی و جسمی داشتند. در آن روزها, شاهد آن بودم که شنیدن اخبار از نرخ و مرگ و میر دنیا، چه آثاری بر چهره آدم ها دارد. روزهایی که باعث شد قدر زندگی را در هر نفسی که می کشیم بدانیم. دوره همه گیری کرونا، با این که یک ترمز بزرگی در زندگی و سرعت زندگی بوده ولی سبک و سیاق زندگی را تغییر داد. کلاس ها آنلاین شدند، فواصل دور در دسترس شدند و تغییری که باعث شد فرهنگ 24 ساعته آنلاین در دسترس بودن، اعتیاد به بازی و تماشای نت فیلیکس، خریدهای روزمره اینترنتی از طریق گوشی های هوشمند رواج پیدا کند. طبق گزارشات1 در سال2023، نرخ فرسودگی شغلی در 40 کشور جهان حدود 38% شناخته شده است که نسل میلینیوم و نسل Z به این فرسودگی نیز دچار شدند.2 در آبان 1401، به من خبر دادند که تعداد دانشجویان و محققان آلمانی و بین المللی که در موسسه ای که کار می کردم، به دلایل مشابه در زمانهای مختلف، از موسسه به دلخواه خود خارج شده اند و این میزان بالای استعفا در مدت کم، دفتر مرکزی موسسه تحقیقاتی را بر آن برداشت تا تحقیقات گسترده ای برای پیدا کردن دلیل آن انجام دهد. بعد از مصاحبه با افراد قدیم و جدید و پرسش نامه های مختلف و مصاحبه با وکلای موسسه و دانشگاه، دادگاه به این نتیجه رسید که به دلیل فشار بالای کار بدون توجه به نیازهای روانی و عاطفی افراد و برخورد با افراد به عنوان ربات تولید علم و تمرکز بر بهره وری بدون توجه به روابط و نیاز انسانی، پروفسور مزبور را از کار در موسسه و دانشگاه برکنار کردند. من در انتهای نامه ای که برای توضیح تجربه خودم به موسسه و دانشگاه نوشته بودم، در خواست کردم که امکان دفاع برای مدرک دکترا، بعد از 8 سال را با توجه به شرایطی که الان بر همگان مشخص است، بررسی کنند. بعد از بررسی های انجام شده، با شرط افزودن بخش هایی به پایان نامه و مقایسه کار علمی خود بین سالهای 2011-2015 با نتایج آزمایشاتی که بعد از این سالها انجام شده، امکان دفاع وجود دارد. از ژانویه 2022 (دیماه 1401)، شروع به کار بر روی اتمام این پروژه زندگی خود کردم و در نهایت در ژوئن 2023 (تیر 1402)، دفاع کردم. روزی که دفاع کردم، بر این باور شدم که هرچیزی زمان خودش را دارد ولی نیازمند این هستم که به مسیر اعتماد کنم و سوار بر موج زندگی شم.
همزمان با دورانی که بر روی پایان نامه دکترا کار میکردم، در دوره انتخاب آگاهانه پیش از ازدواج که توسط خانم دکتر سپیده مینو سپهر در موسسه روانشناسی وفور آموزش داده میشد شرکت کردم. در آنجا با مباحث روانشناختی و همچنین ارتباط آن با بخش های مختلف مغز آشنا شدم. برای منی که بدن را همیشه از دید یک مهندس می دیدم، این مدل نگاه بسیار نگاه جذابی اومد. به دلیل روحیه پژوهشی و آشنایی با بافت و آناتومی بدن، در کنار آن کلاس، مباحث عصب شناسی آن را نیز پیگیری می کردم و با نظریه پلی واگال و نقش سیستم عصبی خود مختار در تنظیم روابط و تمرینات بدن محور و تاثیر آن بر سیستم های خود ایمنی و هورمونی و همچنین نقش جامعه و فرهنگ بر انسان به عنوان یک سیستم بهم پیوسته و کامل آشنا شدم. این علاقه به این رشته به حدی بود که میدانستم بعد از دفاع، تمرکزم بر روی مباحث مغز و سیستم عصبی خواهد بود. با توصیه خانم دکتر مینوسپهر بر اهمیت نقش اتاق درمان در تغییر الگوهای رفتاری در روابط عاطفی، همزمان اتاق درمان را با رویکردِ روان درمانی پویشی (ISTDP)، که توجه به بدن و احساسات در بدن نقش کلیدی دارد را پیگیری کردم. به کمک درمانگرم، خانم شمیلا یونسی و در کنارش تمریناتی که از طریق پلی واگال برای تنظیم سیستم عصبی انجام میدادم، بیماری خود ایمنی من رو به بهبود رفت و توانستم بعد از 9 سال، نان را با لذت بخورم.
در آن روزها، جایی خواندم که آموزش پلی واگال و آگاهی از صدای بدن، یکی از ابزارهای لازم خود برای برخورداری از داشتن روان و بدنِ سالم است و یکی از ابزاهای خود مراقبتی است. در نهایت تصمیم گرفتم که این آموزش را به عنوان مربی یاد بگیرم و به مردم کشورم و مردمان خاورمیانه یاد بدهم.
در سال 1402-1403، در مدرسه سیستم عصبی در استرالیا تحت آموزش خانم Jessica Maguire، دوره تخصصی سیستم عصبی را گذراندم. و اکنون کلاس ها و کارگاه های مبتنی بر علم آناتومی و پلی واگال را به افراد جامعه و متخصصین حوزه سلامت در درک و مهار سیستم عصبی خود مختار آموزش می دهم.
به امید روزی که هر کدام از ما مراقبت آگاهانه از سیستم عصبی خود و دیگری را بیاموزیم که باعث میشود بدن، روان و جامعه سالم و همدل داشته باشیم.
1منابع:
https://www.wearehumanleaders.com/latestarticles/burnoutreport2023
https://www.cnbc.com/2023/03/14/burnout-is-on-the-rise-gen-z-millennials-and-women-are-the-most-stressed.html