زمانی که الیزابت کوبلر-راس و دیوید کسلر کتاب درباره‌ی اندوه و سوگ را در سال 2007 منتشر کردند و به بررسی پنج مرحله‌ی اندوه پرداختند، تأکید کردند که این فرایند نباید به‌عنوان یک مسیر خطی در نظر گرفته شود. با این حال، خوانندگان بسیاری با آن‌ها تماس می‌گرفتند و احساس می‌کردند که پیام کتاب آن‌ها را گمراه کرده است، چراکه هر روز میان این پنج مرحله جابه‌جا می‌شدند و تلاش می‌کردند تا واقعیت جدید خود را درک کنند.

نکته مهم این است که سوگ تنها به معنای از دست دادن عزیزان از طریق مرگ نیست؛ بلکه هر تجربه‌ای که بخشی از هویت و وجودمان را از دست بدهیم، نوعی سوگ محسوب می‌شود. طلاق و جدایی عاطفی از یار، تجربه طلاق برای بچه ای که از دست دادن پدر و مادر کنار هم را تجربه میکند، از دست دادن دوستان حمایتی خود به هر طریقی، از دست دادن شغل و سلامتی، ورشکستگی مالی، و حتی مهاجرت—که در آن وطن خود را از دست می‌دهیم—همگی نمونه‌هایی از این سوگ هستند و بدن ما نیز فرایندهای تغییرات بیولوژیکی را در پی آن تجربه می‌کند.

جای تعجب نیست که ما سعی می‌کنیم این مسیر را به‌صورت مرحله‌ به‌ مرحله طی کنیم؛ فرهنگ ما هنوز در حمایت از افراد سوگوار دچار مشکل است. جامعه ما را تحت فشار قرار می‌دهد که سوگ را به‌عنوان یک روند مشخص و خطی پردازش کنیم، گویی چک‌لیست و جدول زمانی مشخصی برای بهبودی از آن وجود دارد. به‌عنوان نمونه، مرخصی سوگواری را در نظر بگیرید: در حال حاضر، کارمندان فقط چند روز مرخصی با حقوق برای هر مورد فوت دریافت می‌کنند. در حالی که ما پس از مرگ عزیزان خود به ارتباط و آیین‌های سوگواری نیاز داریم که خوشبختانه در فرهنگ ایرانی تا حدودی این مورد رعایت شده است ولی ساختارهای سرمایه‌داری ما را مجبور می‌کنند که بهره‌وری را به بهای از دست دادن زمان و اجتماع در اولویت قرار دهیم.

بر اساس آموزش‌ها و تجربیات شخصی‌ام در زمینه‌ی نوروپلاستیسیته (انعطاف‌پذیری عصبی) و تنظیم عصب واگ، به این درک رسیده‌ام که ما به یک مدل جدید برای مراقبت از سوگ نیاز داریم—مدلی که به سیستم عصبی ما احترام بگذارد و ما را قادر سازد تا غم خود را در سطح بدنی تجربه و پردازش کنیم.

چراکه همه‌ی ما در نهایت عزیزی را از دست خواهیم داد، اما اغلب تنها زمانی که خودمان این تجربه را پشت سر می‌گذاریم، متوجه عظمت و بزرگی این اتفاق در بدن و روان میشویم. تا قبل از آن، سوگ چیزی است که برای دیگران اتفاق می‌افتد.

پنج ماه پیش پدرم پرواز کرد و من در بدنم و رفتارم این فرآیند را  در بدن و سیستم عصبی ام آگاهانه مشاهده و پردازش میکردم و ازطرفی میدیدم که اطرافیانم مدل دیگری را تجربه میکنند. همچنین از طریق کارم در زمینه‌ی کمک به دیگران برای تنظیم سیستم عصبی، اکنون می‌توانم این علائم را به‌عنوان نشانه‌ای از ناتنظیمی سیستم عصبی تشخیص دهم که بازتابی از تأثیر عمیق درد عاطفی بر بدن است.

همانند استرس و تروما، واکنش‌های ما به غم و سوگ فقط احساسی نیستند، بلکه فیزیولوژیکی نیز هستند. از دست دادن عزیزان می‌تواند بر عملکرد قلب و عروق تأثیر بگذارد، سطح هورمون‌ها، ریتم خواب و سیستم ایمنی را مختل کند. بی‌خوابی، سردرد، اضطراب، تنش و خستگی نیز ازعلائم شایع این وضعیت هستند.

این تغییرات در شیمی عصبی (شیمی مغز)، که در ارتباط با دیگران طراحی شده است، توضیح می‌دهد که چرا از دست دادن عزیزان، سیستم عصبی ما را از " حالت اتصال و وصل" (حوزه سبز) به "حفاظت" (حوزه زرد و قرمز) تغییر می‌دهد. وقتی متوجه می‌شویم که دیگر در کنار ما نیستند، غیبت آن‌ها امنیت ما را در سطحی عمیق تهدید می‌کند.

مطالعاتی که بر حیوانات انجام داده شده است، نشان داده‌اند که از دست دادن یک ارتباط مهم منجر به افزایش هورمون‌های استرس مانند کورتیزول و کورتیکوسترون می‌شود. در انسان، زمانی که عاشق همسر یا فرزند خود می‌شویم، مغز این پیوند را رمزگذاری می‌کند و "من و تو" را به "ما" تبدیل می‌کند. بنابراین، وقتی که آن عزیز دیگر وجود ندارد، مغز ما آن را به‌عنوان بخشی از خود که گم شده است، تجربه می‌کند. در سطح عصبی، تعریف "ما" اکنون دچار یک خلأ شده است که می‌تواند ترکیب شیمیایی مغز و تنظیم سیستم عصبی را تغییر دهد.

پس از مرگ عزیزان، ممکن است به‌طور کلاسیک وارد پاسخ "جنگ یا گریز" شویم، زمانی که سیستم عصبی سمپاتیک (حوزه زرد) فعال می‌شود. این حالت با اضطراب شدید، بی‌قراری، خشم و تحریک‌پذیری مشخص می‌شود—پاسخی که بدن برای بسیج انرژی در برابر درد طاقت‌فرسا از خود نشان می‌دهد. اگر تا به حال کسی را دیده‌اید که بلافاصله پس از مراسم خاکسپاری درگیر برنامه‌ریزی برای امور مختلف یا جمع‌آوری وسایل متوفی می‌شود، احتمالاً در وضعیت ناهماهنگی سیستم عصبی و واکنش "جنگ یا گریز" قرار دارد.

از سوی دیگر، در شرایطی که سیستم عصبی دچار ناتنظیمی است، شاخه‌ی پشتی عصب واگ—که مسئول واکنش ما به استرس یا خطر شدید است—منجر به بی‌حرکتی، خاموشی یا "انجماد" می‌شود. این وضعیت با فروپاشی یا انزوا همراه است و باعث بی‌حسی، فاصله‌گیری عاطفی و احساس جدا شدن از دیگران می‌شود. هر کسی که پس از مرگ عزیزش از فعالیت‌های اجتماعی کناره‌گیری می‌کند یا دچار خستگی شدید است، در واقع در وضعیت خاموشی (حوزه قرمز پاراسمپاتیک) قرار دارد.

این‌ها واکنش‌های طبیعی به شوک ناشی از سوگ هستند، اما اگر غم به‌درستی پردازش نشود، سیستم عصبی می‌تواند در این حالات گیر کند و ما را به سمت بیش‌فعالی مزمن (فعالیت بیش از حد، گیر کردن در حوزه زرد) یا کم‌فعالی مزمن (فعالیت کم، گیر کردن در حوزه قرمز) سوق دهد.

به‌جای این‌ که ترس، اضطراب و استرس را به‌عنوان وضعیت جدید خود بپذیریم، می‌توانیم با شناخت واکنش‌های سیستم عصبی، از آن‌ها برای عبور از فرآیند سوگ استفاده کنیم و متوجه شویم که بدن ما چه چیزی را به ما می‌گوید.

دسترسی به حس هشتم، یا همان درونگری (Interoception) — که معمولاً در طول زمان، دسترسی به این حس را  از دست داده‌ایم —به ما کمک می‌کند احساسات فیزیکی درونی بدن خود را درک کنیم، که نقش مهمی در بازتنظیمی سیستم عصبی دارد. آگاهی از حس‌هایی مانند سنگینی در قفسه‌ی سینه یا احساس خستگی می‌تواند سرنخ‌هایی در مورد ارتباط میان احساسات و واکنش‌های بدنی ما ارائه دهد.

با افزایش ظرفیت و مهارت در "هم‌آهنگ شدن" با حالات مختلف سیستم عصبی خود، می‌توانیم توانایی حضور در طیف گسترده‌تری از تجربیات را در خود پرورش دهیم که این همان تنظیم  شدن سیستم عصبی است.

این به معنای پذیرش منفعلانه نیست، بلکه توانایی حرکت و کنار آمدن با واقعیت است. در زبان علوم اعصاب، ما پنجره‌ی تحمل و تنظیم (Window of Tolerance) خود را گسترش می‌دهیم.

در نهایت، بزرگ‌ترین ابزار ما در پردازش اندوه و غم،  من و شما، انسانها کنار هم هستیم. یک سیستم عصبی ناتنظیم در ارتباط با انسانها آرام می‌شود—چه از طریق لمس و بغل، گفت‌وگوهای آرامش‌بخش، یا صرفاً بودن در کنار کسانی که این تجربه‌ی فقدان را درک می‌کنند. بیاید دوستان و عزیزانمان را که سوگ را به هردلیلی تجربه میکنند، بهتر درک کنیم و تنهایشان نگذاریم و بدانیم که ما به عنوان انسان در یک جامعه انسانی، قدرت هم تنظیمی سیستم عصبی  را برای همدیگر داریم.

و از همه مهمتر، اگر سوگی را تجربه کنیم، اجازه دهیم آدم ها کنارمان باشند و به ما در پردازش این فرآیند بدنی و روانی کمک کنند. ما به تنهایی از پسش برنمیایم مگر به پرداخت بهای سنگین بیماری... اجازه بدهیم آدمها کنارمان قرار گیرند.

در کارگاه الفبای عصب واگ ، مهارت هم تنطیمی و خود تنطیمی را از نظر علمی و کاربردی توضیح میدهیم.